ازديودد ملولم و انسانم آرزوست
محمد اسحاق فياض محمد اسحاق فياض

 

(به بهانه سال جهاني مولانا)

يونسكو سال 2007  را سال مولانا جلال الدين بلخي نام نهاده است، اين مهم با تلاش سه كشور افغانستان، تركيه و مصر صورت گرفته است. سال ۲۰۰۷ هشت‌صدمین سال تولد شاعرشهير، عارف بزرگ و دانشمند فرهيخته بلخ باستان حضرت مولانا است. هر ساله  از سوي كشور هايي به یونسکو طرح‌هایی داده می‌شود تا برای بزرگان و مشاهیر جهان بزرگ‌داشت گرفته شود. برای بزرگ‌داشت  سال مولانا سه كشور ياد شده در یونسکو تلاشكردند تا سال جاري ميلادي به عنوان سال مولانا شناخته شود. هم اكنون اين سه كشور تلاش هايي را براي بزرگ داشت اين عارف بزرگ آغازكرده است. جمهوري اسلامي ايران با آن كه در جمع سه كشور پيشنهاد كننده نبود، اما ازسال مولانا استقبال كرده است .

پيش ازآن كه اين سال به نام مولانا مسمي گردد، در سال 2006 سه كشور ايران،افغانستان و تركيه مشتركا سند توضيحي درباره مدال مولانا را تنظيم نموده و به  يونسكو ارايه دادند و مورد تصويب همه اعضاي شوراي اجرايي يونسكو كه 58 كشور هستند، قرار گرفت .اين مدال ها در مراسمي كه امسال در كشورهاي مختلف جهان براي مولانا گرفته مي شود، براي محققان و مولانا شناسان اعطا خواهد شد. در سندي كه از سوي يونسكو در باره اين مدال منتشر شده است آمده:« با ضرب مدال يونسكو به نام مولانا جلال‌الدين بلخي رومي، يكي از بزرگترين شاعران، فيلسوفان و بشردوستان را كه متعلق به كل بشريت بوده، ارج مي‌نهيم، به اميد آنكه اين مدال در ارتباط با هشتصدمين سالگرد سالروز تولدش در سال ۲۰۰۷تشويقي باشد براي آنهايي كه به انتشار انديشه‌ها و آرمان‌هاي مولوي مي‌پردازند كه در واقع خود به نوعي انتشارايده‌هاي يونسكو خواهد بود».

آنچه از گزارش ها و خبر ها بر مي آيد كشور تركيه بيشترين تداركات را براي سال مولانا گرفته است و گفته مي شود در اين سال بيش از يك ميليون نفر از كشور هاي مختلف از شهر قونيه ديدن نمايد و زائر آمرام گاه مولا نا در قونيه باشد، قونيه اي كه از قدوم مولانا شهرت گرفته است و اكنون نام اين شهردر اقصي نقاط جهان آشناست و زائراني از جاپان گرفته تا برزيل و آرجانتين و استراليا دارد. اين نشان مي دهد كه پشمينه پوش بلخ چگونه شهرت جهاني يافته است و جهان را شيفته خود ساخته است. وقتي آثار مولانا به زبانهاي مختلف ترجمه گرديد، جهانيان شيفته افكار و انديشهاي بلند او شدند و نگاهي كه او به انسان و عالم اطراف داشت نگاه جامعي است كه هيچ انديشمندي به مثابه مولانا به آن نگريسته است.آقاي کلمن بارکس شاعر آمريکايی كه اشعار مولانا را به زبان انگليسي تر جمه كرده است و معرف مولانا در آمريكا ست مي گويد:« جذبه معنوی مذهبی اشعار مولوی آمريکايی ها را شيفته او ساخته است. وقتی مولوی در شعر خود اين پرسش را مطرح می کند که "ز کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود ؟" با بسياری از آمريکايی ها که دارای احساسات معنوی شديد هستند ارتباط برقرار می کند. طي ده سال گذشته ترجمه اشعار مولوی بيش از هر شاعر ديگری درآمريکا به فروش رسيده است».

 در جستجوی اينترنتی با نوشتن نام او بيش از ۸۰۰ هزار نتيجه به دست آمده است و اين نشان مي دهد كه شاعر شيداي بلخ بر كدام تارك از نيك نامي و شهرت نشسته است. بارکس مي گويد: « شعر او حاصل خلاقيت آن نيمه ای از روح انسان است که نه از شخصيت، بلکه از چيزی ماوراء آن و درک انسان الهام می گيرد» .

امروزه مولوي به عنوان چهره نمادين عشق و صلح در دنيا شناخته شده است، الهي قمشه اي انديشمند و فيلسوف ايراني معتقد است، مثنوی مولانا سرشار از شادی است که از عشق ناشی می شود و به صلح می انجامد و جيمز موريس مي گويد: نقشی که مولانا در آن زمان به عنوان پيام آور صلح ايفا کرد اين بود که با تعاليم خود به مردم فاجعه زده و جنگزده آن دوران پرفتنه، دليلی برای زنده ماندن و ادامه بقا داد. سيد سلمان صفوی استاد دانشگاه درلندن و عضوآکادمی مطالعات ايرانی لندن معتقد است كه  صلح محور اصلی هر شش دفتر مثنوی است اما برای رسيدن به اين نتيجه نبايد به مثنوی نگاه لفظ گرايانه کرد بلکه بايد با رويکرد مفهوم گرايانه با اين اثر مولانا برخورد کرد تا بتوان به محوريت صلح در آن پی برد.

    با توجه به فاجعه هاي انساني كه از جنگ ها  و تجاوزات بر كرامت انسان در دنياي امروز صورت مي گيرد، جهان نياز بيشتري به افكار و انديشه هاي مولانا احساس مي كند، تا فارغ از افزون طلبي ها و قدرت نمايي ها كه كرامت انساني در آن قرباني مي گردد، ذهن و افكار انسان ها را به سوي عشق و آشتي و صلح دعوت نمايد. 

به همين منظورقرار است در اين سال آثار بيشتري از مولانا به زبان هاي مختلف ترجمه و افكار انديشه او به دنيا معرفي شود، برنامه‌های متنوعی در زمينه  ساخت فیلم درمورد زندگی مولانا، اجرای موسیقی با اشعار مولانا، اجرای نمایش‌نامه با استفاده از آثار مولانا، چاپ کتاب و آثار پژوهشی، انتشار مجلات ویژه مولانا و کارهای دیگر امسال در کشورهاي مختلف انجام خواهد شد. در ایران وزارت علوم، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، صدا و سیما، سازمان میراث فرهنگی، شهرداری، سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی و... در اين زمينه فعال گرديده تا سال مولانا را در ايران بر گزار نمايد و بعد از سال 2007 نيز نهادمولوي شناسي در ايران تشكيل خواهد شد كه به صورت دايم به معرفي شخصيت مولا نا خواهد پر داخت.

 در تركيه برنامه هاي متنوعي از هم اكنون در حال تدارك هستند و اين كشور دهها ميليون دالر براي اين مراسم بودجه در نظر گرفته اند، يكي از برنامه هاي گسترده تركيه در سال مولانا به حركت در آوردن قطار مولانا است. مركز هنرهای نمايشی قونيه پروژه "قطار فرهنگی عشق و بردباری مولانا" را توسط وزارت فرهنگ و گردشگری اين كشور روي دست دارد، تا از طريق آن به ترويج انديشه مولانا و معرفی مكانهای ديدنی تركيه در سراسر اروپا بپردازد.

      اكنون با همه اين تداركات وسيعي كه برخي از كشورهاي جهان به بهانه هشت صدمين سالگرد مولانا گرفته است، ما چه چيزي در چنته داريم كه نثار حضرت مولانا كنيم؟ با يد گفت كه ما ميراث داران ناخلف مولانا در حق او چنان كرده ايم  كه امروزه او را به عنوان يك شاعرنامدار افغاني نمي شناسند، درواقع مولاناي ما را ديگران دهها سال پيش ربوده اند و از خود كرده اند و اكنون تمام افتخارات آن را ديگران كمايي مي كنند. اين قلم هر گز اين جسارت را به خود نمي دهم كه مولانا و ديگر بزرگاني چون: ابن سينا بلخي، سنايي غزنوي،ناصر خسرو بلخي، ابو ريحان بيروني، رابعه بلخي ، عنصري بلخي و دهها دانشمند و اديب فرهيخته را كه از شرق خراسان بر خاسته اند، منحصر در دايره تنگ جغرافيايي افغانستان نمايم، اين دانشمندان متعلق به همه جامعه بشري هستند و براي سعادت و كمال جامعه بشري گام بر داشته اند، براي بشرسوخته اند و براي رهايي انسان از ديو و دد فرياد كشيده اند. چنان حضرت مولا نا مي گويد:

دي شيخ با چراغ همي گشت گرد شهر 

 كز ديو دد ملولم و انسانم آرزوست

 درد من اين است كه جامعه ما هويت فرهنگي خود را از دست داده است و شناسه هاي هويت ما بر اثر بي توجهي و غلفت در گذر زمان به فراموشي سپرده شده و جزء هويت فرهنگي و تاريخي ديگران قرار گرفته است، اگر امروز شهر قونيه به عنوان بزگ ترين شهر فرهنگي تركيه شهرت جهاني يافته است فقط و فقط در سايه وجود پربركت مولاناست كه طبق گفته اردغان مدير موزه آرامگاه مولانا در قونيه سالانه يك ميليون و 400 هزار نفر بازديدكننده از كشور هاي مختلف جهان به اين آرام گاه مي آيند. طبيعي است وقتي كه فرايند رشد و كمال فرهنگي از اوج قله كمال به سوي سراشيبي در حال سقوط باشد، شناسه هاي هويت فرهنگي نيز از چنين سقوط قهقرايي گريزان اند و به راحتي در خدمت شناسه فرهنگي ديگران قرار مي گيرند و اين است كه ما در طول چند قرن سقوط فرهنگي كه داشته ايم تمامي افتخارات و امتيازات فرهنگي كه داشتيم از دست ما رفت و جزء هويت فرهنگي و افتخارات ملي ديگران قرار گرفت و ما از نيك نامي! نتوانستيم ادعا كنيم كه مولوي در بلخ زاده شده و در 13 سالگي هجرت آغاز كرده و قونيه افتخارمهماني پدر و پسري را داشته كه جهان به آنان مي بالند.

قهقرايي فرهنگي بزرگ ترين مرگ هويت فرهنگي را به دنبال دارد، امروزه اين سير قهقراي چنان در مغز و استخوان ما نفوذ كرده كه و قتي ديگران سنگ افتخارات برزگان ما را  به سينه مي زنند از شرم صورت سرخ مي شود و توان هيچ گونه سخن گفتن نداريم و اگر اعتراضي هم در كار باشد، از آنجايي كه تصويري از هويت فرهنگي براي خود نداريم به راحتي مورد تمسخر قرار مي گيريم، به همين دليل درد و ناله اين قلم از آنجا ناشي مي شود كه تجليل و معرفي ديگران از شخصيت هاي فرهنگي، علمي و تاريخي ما مقبول است اما وقتي مالب باز مي كنيم و آنان را شخصيت هاي بزرگ فرهنگي خويش مي دانيم، مورد تمسخر واقع مي شويم و چنان عرق خجالت بر جبين ما جاري مي شود كه ناخودآگاه ما هم شخصيت هاي فرهنگي، علمي و تاريخي خود را انكار مي كنيم دليل اساسي اين سرافگندگي اين است كه ما شناسه هاي فرهنگي خود را در سراشيبي سقوط هويت فرهنگي از دست داديم. بسياري از كشورها وقتي شخصيت هاي شان در نقاط ديگر جهان مورد تقدير قرار مي گيرد افتخار بزرگي مي كنند و آن را نشانه بين المللي شدن شخصيت شان مي دانند، اما وقتي شخصيت هاي علمي و فرهنگي ما در ديگر نقاط جهان معرفي و تجليل مي گردند ما يك قدم ديگر از شناسه فرهنگي خوردور ترمي شويم!.

بسيارند كساني كه ديگران را متهم مي كنند كه شخصيت هاي فرهنگي و علمي ما را به عنوان شناسه هاي فرهنگي خود جا زده اند، اما از اين واقعيت غافلند كه تا وقتي هويت فرهنگي ما در حال سقوط باشد، نه تنها شناسه ها و شخصيت هاي فرهنگي گذشته ما جزء شناسه ها و هويت فرهنگي ديگران قرار مي گيرند، بلكه شناسه هاي فرهنگي حال حاضر ما نيز جزء هويت فرهنگي ديگران قرار خواهد گرفت. بدين ترتيب است كه مولانا اگر چند از ديو دد ملول است و انسان آرزويش است اما فركانس اين فرياد به كوههاي سر به فلك كشيده با با و هندوكش نمي رسد، زيرا وقتي يك هويت فرهنگي در حال سقوط باشد، هيچ گاه پيام هاي انساني را به خوبي درك نمي تواند، ارزش شناسه در درك پيام و ارج نهادن به آن است و قتي پيام درك نگرديد سقوط هويت فرهنگي آغاز مي گردد و قتي سقوط آغاز شد اولين قرباني آن شناسه فرهنگي است.

هيچ كس مولانا، ناصر خسرو، ابن سينا،آخوند خراساني و.... را از ما نه دزديده است و اين ما هستيم كه شخصيت هاي خود را در سراشيبي قهقرايي هويت فرهنگي از دست داده ايم . حال درد بزرگ تر از اين و داغي سوزناك ترازين در عرصه فرهنگ و ادب ما يافت مي شود؟ ما از اين كه ديگران بر شناسه هاي فرهنگي و علمي ما افتخار مي كنند نالانيم و لي از خود نمي پرسيم كه چرا مي ناليم؟ كشورهاي غربي افتخار مي كنند وقتي اديسون، گاليله، نيوتون، ماكس وبر، شكسپير و.... در شرق معرفي مي شوند و شرقيان براين شناسه هاي فرهنگي غربي افتخار مي كنند و مي بالند كه باافكارآنان آشنا گرديده اند و هيچ وقت مورد اعتراض غربي ها قرار نگرفته كه چرا شرقيان بر شناسه هاي فرهنگي و علمي ما افتخار مي كنند، هويت فرهنگي غرب در و جود چنين شناسه هايي آن چنان شكل گرفته كه اگر انسان شرقي ادعا كند كه مثلا شكسپير از ماست، چنان بر او مي خندند كه ديگر سر بلند نتواند، اما وقتي هويت فرهنگي در سيرقهقرايي قرار داشت، به راحتي ناصر خسرو بلخي، جزء هويت خيابان ناصر خسرو در تهران قرار مي گيرد، طوري كه اگر يك افغاني در همين خيابان ادعا كند كه ناصر خسرو افغاني بوده است، ساده ترين واكنش اين است كه دهان و دماغش را غرق خون كنند.

طبيعي است كه كه در چنين وضعيت نا هنجار فرهنگي، نمي توانيم چون تركيه قطار فرهنگي راه بياندازيم و قونيه ومولا نا را براي كشور هاي اروپايي معرفي كنيم ونه چون جمهوري اسلامي ايران سمينارهاي بزرگ علمي برپا مي توانيم و نهاد علمي مولوي شناسي را راه انداخته مي توانيم، اما با تمامي نا بساماني ها ما نيز جزء قافله ايم و همين نعمتي بزرگي است براي كشورما. مولا ناشناسي آغازي است براي بازگشت دوباره به هويت فرهنگي ما، حضور ما در اين قافله باعث خواهد شد ما بار ديگر شناسه هاي هويت فرهنگي خود را باز شناسيم و آن را به دنيا معرفي كنيم. سال گذشته خانه مولا نا در بلخ بازگشايي گرديد، اين اولين اقدام نيك در راستاي باز شناسي هويت فرهنگي ما بود. همراهي افغانستان با كشور هاي مصر و تركيه براي نام گزاري سال مولانا قدم بسيار نيك ديگري در راستاي شناسايي شناسه هاي فرهنگي گذشته ماست. قطعا شخصيت هاي چون مولانا در محدوده خاص جغرافيايي نمي گنجد، اما تالاش افغانستان در راستاي معرفي مولانا يك حقيقت را به جهانيان آشكار مي كند و آن اين است كه افغانستان متعلق به مولانا است و مولانا از افغانستان، تعلقي كه قرنها ازآن غفلت شده است و حضرت مولاناي بلخي را در سراشيبي هويت فرهنگي خود گم كرده بوديم، چنان كه ديگر شناسه هاي فرهنگي ما در اين فرايند قهقرايي گم شده اند و بعد از اين شايد با آغاز ديگر و رستاخيز علمي و فرهنگي ديگر شناسه هاي فرهنگي خود را باز شناسيم و به هويت فرهنگي گذشته خود دست پيدا كنيم. هويتي كه انسانيت تاريخي ما را تشكيل مي دهد همان هويتي كه مولانا فرياد مي زند كه« ازديو دد ملولم و انسانم آرزوست.»                                  

     

 

 

 


February 11th, 2007


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان